زن گفت : من از این ملاقات پادشاه به خدا پناه مى برم ! و سپس با خواندن چند شعر عربى نارضایتى خود را از این کار اعلام داشت و بعد گفت : اى پادشاه مى خواهى از ظرف غذایى بخورى که سگ در آن پوزه زده و از آن خورده است ؟! شاه از این سخن شرمگین شد و از خانه بیرون رفت . چنان شرمنده و ناراحت شده بود که یک لنگ کفش خود را جا گذاشت و فراموش کرد بپوشد! اتفاقا لحظه بعد فیروز وارد خانه شد. چون وقتى از شهر بیرون آمد و مسافتى را طى کرد به یاد آورد که نامه شاه را در خانه جا گذاشته است . از این رو برگشت تا نامه را بردارد. همین که فیروز به خانه آمد و کفش پادشاه را در آنجا دید، مات و مبهوت شد. پس از مدتى متوجه شد که نیرنگى در کار بوده ، و سفر او نیز ساختگى است . در عین حال چاره نبود، فرمان پادشاه است . باید اجرا شود! فیروز نامه را گرفت و روانه مقصد شد. بعد از بازگشت از سفر، پادشاه او را نواخت و یک صد سکه زر به وى داد. همین کار نیز سوءظن او را تشدید کرد. فیروز که در وضع روحى بسیار بدى قرار داشت تصمیم گرفت زن را به خانه پدر و برادرش بفرستد. به همین جهت جهیزیه زن به اضافه لباسهاى تازه اى به او بخشید و او را روانه خانه پدرش نمود. پس از مدتى برادر زن به فیروز گفت : علت فرستادن خواهرم به خانه پدر و رنجش تو از وى چیست ؟ چون فیروز جوابى نداد او را نصیحت کرد که همسرش را به خانه برگردانده ولى هر بار که برادر زن در این خصوص با وى گفتگو مى کرد، فیروز سکوت مى نمود و در بردن همسرش سهل انگارى مى ورزید. سرانجام برادر زن از وى به قاضى شهر شکایت نمود و او را به محاکمه کشید. شاه که مترصد وضع این زن و شوهر بود و مى دانست غلام مخصوصش متوجه شده و از همسرش کینه اى به دل گرفته است ، وقتى کار به محکمه قاضى کشید، بدون اینکه فیروز متوجه شود دستور داد قاضى رسیدگى به دعواى آنها را در حضور او انجام دهد. در محکمه قاضى ، برادر زن که شاکى بود گفت : باغى به این مرد اجاره داده ام که چشمه آب در آن جارى و در و دیوار آن آباد و درختانش ثمردار بود. ولى این مرد میوه آن را خورد و درختان را از میان برد و چشمه را کور کرد و پس از خرابى ، آن را به من پس داده است ! فیروز در دفاع از خود گفت : من باغ را صحیح و سالم بهتر از روزى که به من داد به او مسترد داشته ام . برادر زن گفت : از او سؤ ال کنید: چرا آن را برگردانیده است ؟ فیروز گفت : من از باغ او ناراحتى نداشتم ، ولى روزى وارد آنجا شدم جاى پاى شیرى را در آن دیدم ، مى ترسم اگر آن را نگاه دارم آسیبى از شیر به من برسد! از این رو آن را بر خود حرام کردم . پادشاه که تا آن لحظه ساکت بود و به مرافعه ایشان گوش مى داد، در این جا گفت : اى فیروز! با خاطر آسوده و خیال راحت برگرد به باغ خود که هر چند شیر وارد باغ تو شد، ولى به خدا هرگز متعرض آن نگردید و به برگ و میوه آن آسیبى نرسانید! او فقط یک لحظه در آنجا توقف کرد و برگشت !! به خدا هیچ شیرى ، باغى مانند باغ تو ندیده است که خود را از بیگانه حفظ کند! چون سخن شاه به اینجا رسید و تواءم با سوگند بود، فیروز باور کرد و با سابقه پاکى که از زن خود داشت متوجه شد که وى واقعا زنى پاکدامن و با وفاست . و در آن لحظه حساس دامن خود را از آلودگى حفظ کرده ، و خطر را بر طرف نموده است . بدین لحاظ با آرامش خاطر و طیب نفس زن را به خانه برگردانید و زندگى را از سر گرفتند. قاضى و بردار زن و حضار مجلس نیز موضوع را دریافتند و همگى بر وفا و پاکدامنى و خود نگاهدارى زن آفرین گفتند.(1) 1- زهرالربیع ج ۱ ص۶۱
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان حجاب
فاطمی و
آدرس
hejabfatemi.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.